«به دوستم محمّدرضا هادیزاده»
آبادان
خرمشهر
پل بزرگ
خانه ی ابراهیم !
«ولک
دست چپ
شقایق……………..می پیچی!»
آن گاه
پیرزنی تکیده
زندگی اش
جامانده است!
«ئو سنو چه خوو، بی
مال دی ههف چغا بی
دالهکهم که ینو بی و
بهو وهم کدخدا بی!»
برای من
و«ابراهیم»میخواند
«زروانوو»
زندگی را
آورده بودیم
کناراین شطّ گل آلود!
آن گاه
که سفری
درپیش است
به پیری
مسافر این راه
مباش!
گذشته ها را
به چنگ بیاور
«شا ویشه»
خانه ی ما
روی سنگ ها
به دنیا آمده بود!
«بهو وه خوو
بوشه براهیم
به یرمه مال!»
صدای بچّه ها
درحیاط می پیچد
در کودکی شان
زنده می شویم
آن گاه
که قشنگیشان
چند برابر شده است!
ما
مسافر این راه
نیستیم!
انسان
چوب نیست
سنگ نیست
درخت نیست،
یک جا
مانده باشد!
میانه ی چهارچوب یک خانه
برای تو،
بهانه
برای مردن
هست!
*** 81/3/3«آبدانان»
سلام بر شما
و اقای هادیزاده
فوتبالیست سابق
الان نمی دانم ...............................کجاست
امیدوارم شما و ایشان خوب باشید.
خدا نگهدار