1359
آموزش و پرورش
وقتی معلّمان نمی دانند
دانش آموزان
به آن ها یاد می دهند!
آقا!
من می روم
آب را
بخش می کنم
نان را
به هم کلاسی ها می رسانم!
آن جا
آب نیست
نان نیست
به جای انار
نار
نار
نار…
دارا گفت:
من
انار نمی خواهم!
سارا گفت:
من
سبد هایم را
پراز انار می کنم!
ومن برگشتم
ازجاده ای
که به خانه می گریخت!
با کیفی که
به تقاعد حقوق می اندیشید
دارا برگشت
سارا
زیر خروار ها خاک
مانده بود
سبدی انار
توی خیابان
دست به دست می گشت!
سال هزار وسیسصدو……
من
پشت میز
قرار گرفتم!
برای سارا شعرگفتم
دارا برایم کف زد
…
توی گودال خانه ی ما
ترس هایم
جمع شده بود
دست هایم
سراغ زمین می گشت!
آخ
خدا
تو
کوچک
پشت در ما نده بودی!
آن گاه
بمب ها
روی خانه ی دیگری
ریخته
شد!
*** 3/7/80«آبدانان»