-
رشید
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:19
« رشیدکلاس چهارم ابتدایی بود» با گونه های برآمده دست هایت را می گشایی و برای من از سفره ی خانه نان می آوری! بر می گردی ودر شیب درّه دنبال کتاب هایت می دوی! سطر،سطراین خاطره ها دویده ام آه آن روز مدرسه توی غروب دهکده روی زمین سرد مانده بود! نام تو را بر زبان می آورم و برای تو نماز می گزارم! *** 10/2/1382
-
دوبارهی آدم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:18
درجشن درخشنده ترین ستارگان آسمان، پیامبر مهر در سینه ها میدمد! چشمه ای روشن ناپاکی هارا می زداید! و خط هایی برسقف غارها در دل چراغی می افروزد! ومیخوانیم تابرخردمندانمان یبفزاید وکشت میکنیم تادرختان بارور برزمین بروید جا پای فرشتگان روی زمین توی...
-
سرّ نی
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:16
«برای دکتر عبدالحسین زرین کوب» تو کیستی؟ از که آموختی؟ چراغ فراروی تو را که افراخت؟ که« پله پله تا ملاقات خدا» از«کوچه ی رندان» به« نردبان آسمان» رسیدی! نه برخداوندان بیگانه تاختی ونه برمسند نیاکان معتکف شدی! چوب تکفیر برهویّت تو کشیدند! چراغ بی دانشان به جنگ آفتاب آمده بود! «سرّ نی» ببین حکایت مولانا و معاندان بی...
-
پیش ازما
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:14
مرد می داند شعرهایش حرف های تکراری است این را کسی دیگر یک روز پیش ازما گفته بود. آفتاب غروب کرد خورشید دمید و روز مثل همیشه سرگردان ماند! دلم می خواهد توی تاریکی راه بروم توی خواب و بدون عینک کتاب بخوانم! خدا هم مثل خیلی ها این روزها تکراری شده است! کی بود می گفت: «دین وقتی از بین می رود که خانه اش را آباد کرده...
-
انسان،سنگ نیست
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:13
«به دوستم محمّدرضا هادیزاده» آبادان خرمشهر پل بزرگ خانه ی ابراهیم ! «ولک دست چپ شقایق …………… ..می پیچی!» آن گاه پیرزنی تکیده زندگی اش جامانده است! «ئو سنو چه خوو، بی مال دی ههف چغا بی دالهکهم که ینو بی و بهو وهم کدخدا بی!» برای من و«ابراهیم»میخواند «زروانوو» زندگی را آورده بودیم کناراین شطّ گل آلود! آن گاه که...
-
مرا بخوان!
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:11
پنجره ها به قدوم تو دوباره باز خواهدشد! بانوی روزهای دلتنگی مرابخوان! بگذار؛هجوم خیال ها مرا به هماغوشی تو بخواند! امّا دختر خیال جایی شایدجایی تو را گم کرده باشم! چشمان تو چه زیبا اندوه غمگنانه ی مرا ازگونه ها می سترد! *** 24/9/80«ابدانان»
-
قفس خوشبختی
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:07
باهم می نشینید،می خندید پستان هایتان را به هم نشان می دهید گیسوانتان را شانه می کنید، بزرگ می شوید آن گاه معصومیّت این روز های عریان را درک نمی کنید! پشت قباله های بزرگ نامتان را می نویسند، وانگشتان شما را مدام روی واژه ای می فشارند! خط هایی به موازات هم، نه راست، منحنی که قفسی برای خوشبختی می سازید! آزادی؟ نه آزادی...
-
سارا
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:06
1359 آموزش و پرورش وقتی معلّمان نمی دانند دانش آموزان به آن ها یاد می دهند! آقا! من می روم آب را بخش می کنم نان را به هم کلاسی ها می رسانم! آن جا آب نیست نان نیست به جای انار نار نار نار … دارا گفت: من انار نمی خواهم! سارا گفت: من سبد هایم را پراز انار می کنم! ومن برگشتم ازجاده ای که به خانه می گریخت! با کیفی که به...
-
آرامش پربرکت
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:05
عذاب را اگرخدا برای بندگانش می خواهد شیطان آرامش پر برکتی است! شراب تخدیر روزگار آلودگی و افیون فرامشی آن چه تو بر سرم آوردی: ازخویش بریدن ازترس ازغصّه ازنداشتن نان به پوچ پناه آوردن! آه مرا بگذار این بار نه هیچ کس که کس به یاری تو نخواهد آمد! *** 15/1/80«آبدانان»
-
دشت پرملال
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 11:02
روی بهار نشستن قشنگ و زیباست آن گاه تو آمده با شی! در گلدان تو ای عاشق ترین دختر خیال به آهنگی که تو را با من به این دشت پرملال می برد؛ دل سپرده ام! *** 80/1/13 «آبدانان»
-
خانه ی ما
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:59
ذوالفقاری ایستگاه پنج بایست! خانه ی ما همین جاست! در می زنم کسی نیست و نگاه من روی دیوارها توی خانه توی حیاط … بیا برویم. سینما نفت فیلم ها ی ارزانی دارد! صفی طویل پیاده ها را به خیابان آورده است! کفش ها ی ملّی سراغ پا ها ی کهنه می گردد! زنی کاسه ای را به صدا درمی آورد، کودکی می خندد! عابری می گذرد! بازار «ارغنده»...
-
کوچه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:57
سال هامی گذرد چشمان تو هنوز نگران کوچه ی ماست! کوچه ای که شب خاکستر دخترکی را باخود برد! *** 15/4/1379-«آبدانان»
-
خواب ابدی
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:55
شب می خوابیم. روز کفش ها را می پوشیم. و زندگی را ادامه می دهیم. در خواب هایمان هم زندگی را تکرار می کنیم! زندگی زیباست ومرگ زیباتر از آن که خوابی ابدیاست در رویای فرزندانمان! *** ۷۹/۴/۶ -«آبدانان»
-
تایتانیک
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:54
تایتانیک بامسافرانش به اعماق دریا رفت - مسافران عاشق مسافران بی قایق. نمی توان گفت: آنانی که ماندند خوشبخت نبودند امّا عشق تنها یک بار به سراغ آدم می آید *** ۷۹/۳/۳۰ -«آبدانان»
-
زادگاه من
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:47
بهار که می رسد سبزه ها که در می آید درختان برگ وشاخه سرمی دهند. در اوج شکوفایی گیلاس ها ی سبز جوانکان بخت دخترکان خیال آتشی می افروزند! زادگاه من سرزمین ققنوس هاست! *** ۷۹/۳/۲۳«آبدانان»
-
ناراحت نباش
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:20
تونیستی من هستم میان اتاقی که شیشه هایش شکسته است! برگرد اتاق را جارو کن مرا به آشتی تازه ای بخوان! ناراحت نباش دوباره جنگ خواهیم کرد! *** 1377-«آبدانان»
-
تخته سیاه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 10:13
تخته سیاه یادت هست؟ الف ،ب ،پ نمی دانستی؟ حتی پدر، طناب ،ت ! حالا پول ، پارو، جارو! یادت هست بابا آب می داد برادر نان می خواست؟ امروزهم همان روز است روزی که یادت هست! *** 1377-«آبدانان»
-
شهر پرشکوه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 09:57
پیرایه ها را کناری می گذارم و بی هیچ فریبی برآستانه ی تو نزدیک خواهم شد! آه ای شهر پرشکوه عاشقان تو سپید پوشیده اند! *** 1377«آبادان»
-
ماهی اندوه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 09:54
خبری می شنوم و دلم می لرزد خطر داس برین قایق دریا پیداست! آه اگر ماهی اندوه امروز به مقصد نرسد چه کسی فردا حاکم دریا هاست؟ *** 1377«آبادان»